«هویت؛ تقاضای کرامت و سیاست نفرت» فرانسیس فوکویاما
مقدمه:
حدود سه دهه پیش
فرانسیس فوکویاما در کتاب «پایان تاریخ و انسان واپسین»[1] اعلام کرد
که لیبرال دموکراسی نقطه پایان تکامل ایدئولوژیک بشر است. خیلیها این ادعا را
اتوپیایی دانستند و چون منطبق با قانونمندی عام تحولات تاریخی و در تعارض با منطق
علم اجتماعی مدرن بود، مانند مارکسیسم، غیرعلمی و خیالی نامیده شد و متهم شد بیش
از آنکه تحلیلی علمی باشد، تجویزی کارکردگرایانه برای سیاستمداران است. با تحولات
سالهای اخیر و بحرانهای پرشماری که نه تنها حل نشده بلکه بر دامنه آنها افزوده
شده است، فوکویاما درصدد برآمده تا آنچه بحران پیشروی لیبرال دموکراسی میخواند
را شناسایی کرده و چون طبیبی حاذق به درمان آن همت گمارد. آخرین تلاش او در این
زمینه، کتاب «هویت؛ تقاضای کرامت و سیاست نفرت»[2] است.
آنچنان که نویسنده اذعان میکند، انتخاب دونالد ترامپ در امریکا و رأی مردم بریتانیا به خروج از اتحادیه اروپا انگیزه اصلی او در نوشتن این اثر بوده است. ایده اصلی کتاب، سیاست هویت است. در سیاست هویت، افراد به دنبال به رسمیت شناخته شدن خود و کرامتشان هستند. فوکویاما ریشه نظری تقاضای کرامت را در جمهور افلاطون و ذیل جزء سوم نفس یعنی تیموس میداند و در مباحث لوتر، روسو، کانت و هگل، سیر تحول مفهومی آن از الهیات مسیحی تا عرفی شدن و در نهایت مشارکت فعال اجتماعی علیه نظم مستقر را ردیابی میکند. تیموس یا تقاضای به رسمیت شناخته شدن، با تمایز درون و برون و برتری تدریجی خود درونی بر قواعد برساخته بیرونی و سرانجام برابری همگان در منزلت و کرامت، از حوزه شخصی به امر سیاسی تبدیل میشود.
بهزعم نویسنده، سیاست هویت ریشه بسیاری از مبارزات و جنبشهای سیاسی است؛ از انقلاب فرانسه تا قیامهای عربی و از ناسیونالیسم و اسلامگرایی تا جنبشهای نوین اجتماعی. به زبان ساده، در سیاست هویت فرد میگوید من به یک گروه تعلق دارم، گروهی که قربانی شده و دیگرانی هستند که فهمی از تجربه زیسته من ندارند و اصولا کل ساختار شامل نیروها و نهادها مقصرند و باید در برابر قواعد و هنجارهایشان مقاومت فعال کرد.
فوکویاما مشکل سیاست هویت در غرب را تمرکز بر گروههای حاشیهنشین جدید و محدود، به قیمت بیتوجهی به گروههای قدیمی و بزرگ، تهدیدش برای گفتمان تاملی و عقلانی با بها دادن به تجربیات عاطفی و البته تبدیل شدنش به کاتالیزور بسیج سیاسی در جناح راست در قالب پوپولیسم رادیکال میداند. سیاست هویت از تلاش برای احراز موقعیت برابر نشأت میگیرد اما میتواند به آسانی به مطالبهای برای شناسایی موقعیت برتر منحرف شود. پیدایش ناسیونالیسم راستگرا (انتخاب ترامپ و برگزیت) و اسلامگرایی (داعش و اقداماتش در اروپا)، از مصادیق انحراف اساسی از خواسته درست به رسمیتشناسی مندرج در سیاست هویت است؛ زیرا این دو جریان ضعف اقتصادی را به از دست رفتن هویت و منزلت ترجمه میکنند و انگشت اشاره را به سمت کسانی نشانه میگیرند که قرار است سیاست نفرت علیه آنها به کار گرفته شود.
فوکویاما روندشناسی مهمی در فهم وضعیت فعلی ارائه میدهد. او تاکید میکند که در قرن بیستم، صفبندی چپ و راست حول اقتصاد و مباحثی چون مداخله دولت، توزیع منابع، رابطه کار و سرمایه و کارکرد بازار بود. اما در قرن حاضر به سمت هویت که ماهیتی فرهنگی دارد سوق یافته است. افراد دیگر حول ترجیحات اقتصادی که در بطن خود امکان گفتوگو و تفاهم دارد گردهم نمیآیند، بلکه بر محور چیستی هویتشان که مستلزم نگاه صفر و یک است جمع میشوند. فوکویاما همانند سلف خود هانتینگتون، به نقش فرهنگ در سیر تحولات باور دارد؛ با این تفاوت که هانتینگتون ریشه ترجیحات فرهنگی را در دین جستوجو میکند و نظریه برخورد تمدنها را هم براساس تقابل ادیان صورتبندی میکند، اما فوکویاما دین را فقط یکی از عناصر هویتی در سیاست مدرن میداند.
مسئله مهاجران و آوارگان از مهمترین محرکههای خیزش ملیگرایی پوپولیستی در اروپا و امریکا است و فوکویاما از دو جناح چپ و راست میخواهد در سیاست خود در اینباره تجدیدنظر جدی کنند. چپ در امریکا هویت را مضیق و بر مبنای تنوع تعریف میکند و راست هم میخواهد هویت را براساس ویژگیهای ثابتی نظیر نژاد، قومیت یا مذهب تعریف کند که قبلا با هزینه گزافی در جنبش مدنی شکست داده شدهاند. چاره کار از دیدگاه فوکویاما کنار گذاشتن هویت نیست بلکه تعریف هویتهای ملی فراگیری است که از طریق تعاملات اجتماعی در سطوح مختلف شکل میگیرد و با ملاحظه تنوع جوامع لیبرال و ارزشهای سیاسی آنها بافتی پیونددهنده دارند. فعلا چپ مخالف ادغام و یکسانسازی مهاجران است و از هویت مستقل این گروه دفاع میکند و راست هم خواهان اجرای قوانین سختگیرانه اعطای تابعیت و حتی بازگشت مهاجران به موطن اصلی خود است. نسخه فوکویاما در اینجا هم قابل پیشبینی است و با تکیه بر راه سوم، ادغام و همگونسازی براساس ارزشهای دموکراتیک یا هویت ملی اعتقادی را توصیه میکند.
شرح فوکویاما از تطور مناسبات سیاسی و اجتماعی در اروپا و امریکا قابل تامل است، اما به نظر میرسد او نسخه عملیاتی و محسوسی برای مدیریت ستیز و پرهیز از خشونت در جوامع غربی ندارد. باری آنجا که مسئله مهاجران و آوارگان را بزرگترین چالش سیاستگذاران پیشروی هویت ملی میداند، روایتی آنگلوساکسونی از تحولات جهانی ارائه میدهد. فوکویاما از کنار بسیاری از بحرانهای جهانی همچون جنگ، ناامنی، فروش گسترده تسلیحات، تروریسم، قاچاق مواد مخدر، فقر، آلودگی زیستمحیطی و مواردی از این قبیل که دولتهای غربی مسبب آنها بودهاند یا دستکم نظم جهانی برآمده از ارادهشان از پس مدیریت عادلانه این امور برنیامده، به راحتی عبور میکند و سوژه تاملات خود را هویتخواهی جوانان غربی یا شنیدن صداهای حاشیهای و سرکوب شده آن جوامع قرار میدهد. قابل درک است که یک متفکر در اولویتدهی و گزینش نظام مسائل، دارای ترجیحاتی باشد اما باید توجه داشت که مسئله فوکویاما همانا «غرب» است. او در سرتاسر کتابش مسائل اروپا و امریکا را به موازات هم طرح میکند؛ هیچجا سخن از یکی نرفته مگر آنکه به دیگری هم اشارتی شده باشد.
هرچند صاحب نظریه پایان تاریخ برآن است تا مشکل هویت را روندی عمومی و جهانشمول نشان دهد و جستوگریخته مثالهایی از غرب آسیا، خاور دور یا امریکای لاتین میزند، اما در باب آسیبشناسی هویت، چالشهای موجود و الگوی برونرفت، عمیقا به اروپا و امریکا تکیه میکند. نسخه رهاییبخش فوکویاما علیرغم تکاپویی که به خرج میدهد، در خوشبینانترین حالت به دولت - ملت غربی محدود میماند. او میگوید پوپولیستهایی چون ترامپ و پوتین هر وقت از مردم سخن میگویند، قوم یا گروه خاصی از مردم را اراده میکنند، نه همه مردم؛ در صورتی که این ادعا بیشتر درباره نسبت ترامپ با سفیدپوستان امریکا صادق است تا نسبت پوتین با مردم روسیه.
در ایران، مسئله هویتهای خرد و حاشیهای مثل بومیان و مهاجران، آوارگان، رنگینپوستان، فمینیستها، دگرباشان و نظایر اینها که در غرب مطرح است، موضوعیت ندارد. کارکرد دین در جامعه ما با غرب کاملا متفاوت است و به طور سنتی از ارکان همبستگی اجتماعی و وحدت ملی محسوب میشده است. با این حال هویتهای نوظهوری مثل مطالبات زنان یا برخی هویتهای نسلی و تا حدی قومی و مذهبی، جای بررسی دارد. آنچه فوکویاما هویت ملی اعتقادی مبتنیبر موازین مدنی مینامد و البته در جامعهشناسی سیاسی و جامعهشناسی توسعه ادبیات مسبوق به سابقه است، میتواند تنوع فرهنگی و اقلیمی را به فرصتی بالقوه برای جامعه ما تبدیل کند. این قرائت میتواند هویت ملی را از سویههای باستانگرای کممایه که بعضا به نژادپرستی پهلو میزند و ضمن اینکه مذهب را نفی میکند، با تهییج پانهای دیگری مانند پانترکیسم یا پانعربیسم، برخلاف منافع ملی در داخل و خارج است، به کلی بزداید.
فوکویاما به نقش تاریخی پروتستانتیزم در تمایز بین خود درونی و جامعه بیرونی اشاره میکند و جایگاه مسیحیت در پاسداشت کرامت در قوانین اساسی کشورهای غربی را به رسمیت میشناسد. این گزاره به لحاظ اندیشه سیاسی یک دلالت مهم دارد. برخلاف جریان مسلطی که تجدد غربی را در گسست از سنت کلیسایی تلقی میکند، نشانه مهمی وجود دارد که فکر سیاسی مدرن روی شانههای میسیحیت میایستد و آن را بسط میدهد. در بستر جامعه دینی ما آموزههای بسیاری وجود دارد که به تکریم حرمت و منزلت افراد به ما هو انسان پرداختهاند و این امکان وجود دارد که تمهیدی برای سامان نظری و معرفتی یک جامعه عادلانه با فرصتهای برابر و مبتنیبر فهم به روز و کارآمد از دین اندیشیده شود. این مسیری است که هر جریان اصلاحگری در ایران باید در لوازم آن تامل کند.
فرانسیس فوکویاما پروژه فکری خود را لیبرال دموکراسی تعریف کرده و به سان دیدهبانی وفادار، بحرانهای آن را شناسایی میکند تا به ترمیم و تکاملش کمکی کرده باشد. او در کتاب خود میکوشد تا به سیاستمدار غربی بفهماند که جز صلح و رفاه، مسئله دیگری هم برای نارضایتی هست: به رسمیت شناخته شدن. او حتی از پیامدهای فناوری اطلاعات و رسانههای اجتماعی برای لیبرال دموکراسی سخت نگران است؛ چرا که هویتهای خرد و پراکنده را مجتمع و بازتولید میکند. به طور کلی روح حاکم بر رهیافت فوکویاما دو مؤلفه دارد: نخست، ممکن است لیبرال دموکراسی به زوال و عقبگرد دچار شود و دوم اینکه مکانیزمهایی هم برای اصلاح اشتباهات دارد. او به مرام نقد از درون تعلق دارد و به همین اعتبار کتاب آخرش را میتوان در تداوم اثر قبلیاش «نظم و زوال سیاسی»[3] تعریف کرد. به اقتضای نقد از درون، تهدید پیشروی لیبرال دموکراسی هم از درون است نه بیرون و ناسیونالیسم تهاجمی ترامپ که نهادهای موازنهگر را دور میزند، نقطه عزیمتی برای این نقد است.
«هویت؛ تقاضای کرامت و سیاست نفرت» اثری درباره سیاست، جامعهشناسی و روابط بینالملل است. کتابی که خواندن آن برای هر سیاستمدار دغدغهمند و پژوهشگر پیگیر تحولات سیاسی و اجتماعی قرن بیستویکم توصیه میشود. متن حاضر، خلاصهای از این کتاب است که به همت پژوهشکده تحقیقات راهبردی مجمع تشخیص مصلحت نظام تهیه شده و در اختیار علاقهمندان قرار میگیرد.ادامه در لینک زیر:
برای مطالعه ادامه و دریافت کامل این پژوهش اینجا کلیک کنید.
[1] The End of History and the Last Man
[2] Identity; Demand for Dignity and the Politics of Resentment
[3] Political Order and Political Decay