سیاستگذاری در تله تحول خواهی
بیایید مردی را تصور کنید که در حال صعود به قله بلند و شیبداری است که تاکنون فتح نشده است. فرض کنید او بر خطرات پیشبینی نشده فائق آمده و موفق شده به نقطهای بلندتر از پیشینیان خود دست یابد، اما هنوز به نوک قله نرسیده است. او خود را در نقطهای مییابد که دیگر ادامه همین راهی که در پیش گرفته غیرممکن مینماید. پس مجبور میشود به پایین برگردد و در جستجوی مسیری دیگر برآید که شاید طولانیتر باشد، اما او را قادر میسازد به قله دست پیدا کند.
فرود از بلندایی که تاکنون پیش از او هیچ کس بدان دست نیافته، شاید برای مسافر فرضی ما سختتر و خطرناکتر از صعود باشد. لغزش در آن محتملتر است، به راحتی نمیتوان جای پایی سفت پیدا کرد و آن نشاطی که موقع صعود وجود داشت، دیگر در کار نیست. باید طناب را به دور خود محکم کند و ساعتها با چکش کوهنوردیاش برای یافتن جای پایی محکم برای خود یا سفت کردن طنابش کوه را بشکافد.
کوهنوردی که خود را در چنین وضعیتی میبیند طبیعی است که لحظاتی دچار دلسردی شود. تحمل این لحظات دشوارتر خواهد شد اگر او صدای کسانی که را بشنود که پای کوه، نظارهگر فرود او هستند. آنها شادیشان را پنهان نمیکنند و فریاد میزنند «او یک دقیقه دیگر میافتد». دیگرانی هم هستند که شادی خود را پنهان کرده و با دورویی ناله سر میدهند که «آیا مایی که همه عمرمان را در راه پیدا کردن مسیر عاقلانهای برای پیمایش این کوه سپری کردیم، درخواست نکردیم صعود تا زمان به اتمام رسیدن کارمان به تعویق بیفتد؟ اگر ما چنین او را مورد انتقاد قرار دادیم و به دیگران در مورد تقلید و کمک کردن به او هشدار دادیم، همهاش از روی تعهد به نقشه بزرگمان بود و اینکه نگذاریم این نقشه در دید همه خوار شود». باید گفت معلوم است که تهوع، کمکی برای تمرکز و برداشتن قدمهای استوار به هیچکس نمیکند، خصوصاً در ارتفاع بالا!
گفتار دوم
سیستم کارآمد هر لحظه خودش را نو به نو میکند. به ارزشها و اهداف خود وفادار است، اما تحولگرا است. مدام فرایند پوستاندازی را تکرار میکند، قبل از اینکه پوست قبلی سیاه شود. با این حال در هر جامعهای نیروهایی هستند حافظ وضع موجود که در برابر تحول میایستند. این همان تله تحولخواهی است. سؤال این است که مخالفان تحولخواهی چه میگویند؟ آنها با چه استراتژیهایی به جنگ تحولگرایان میروند؟
۱. ایده انحراف
- میگویند اعطای کمکهای مالی و مستمری به زنان سرپرست خانوار، چه بسا خانوادههای دیگر را هم به امید دستیابی به این کمکها در معرض فروپاشی قرار دهد.
- برنامه رفاه اجتماعی و اعطای یارانه باعث تنپروری و فقر بیشتر میشود.
- تعیین حداقل دستمزد یا افزایش حداقل دستمزدها به بیکاری بیشتر میانجامد.
- حتی الزام به بستن کمربند، به رانندگان اعتماد به نفسی میدهد که بیکلهتر رانندگی کنند.
۲. ایده بیهودگی
- لطیفه مشهوری پیرامون رژیمهای کمونیستی در اروپای شرقی بعد از جنگ جهانی دوم وجود دارد که میگفتند در سرمایهداری این انسان است که انسان را استثمار میکند، اما در سوسیالیسم کاملاً برعکس است! یعنی به رغم همه دگرگونیها، در روابط مالکیت هیچ تغییر بنیادینی رخ نداده است.
- میگویند فرقی بین این دولت و آن دولت یا بین این مجلس و آن مجلس نیست. تغییر بیفایده است.
ایده بیهودگی هیچ جایی برای اصلاح و بهبود باقی نمیگذارد. تخطئه میکند و دلسردکننده است. از یک منظر ادعای ایده انحراف شدیدتر از دعوی بیهودگی است؛ چون اقدامی که به نتیجه معکوس بیانجامد خطرناکتر از اقدامی است که فقط بیثمر باشد. از منظر دیگر ایده بیهودگی کوبندهتر از انحراف است؛ چون تاثیرگذاری مداخله انسانی در برابر ساختارها را به کلی نفی میکند. شعلههای امید را خاموش میکند.
۳. ایده مخاطره
هزینه تغییر و اصلاح چنان سنگین است که دستاوردهای قبلی را هم در معرض خطر قرار میدهد. وضعیتی که هر چه رشته بودیم پنبه میشود. یک اصل مهم هم دارد که اصلاحات ولو فی نفسه درست و معقول باشد، اما الآن موقع آن نیست (اصل زمان نابه هنگام). بنابه ایده مخاطره، اصلاح جدید اصلاح قدیم را تهدید میکند. این یکی آن دیگری را میخورد؛ همان منطق یک گام به پیش و دو گام به پس. آنچه میبازیم از آنچه میبریم ارزندهتر است.
- مثلاً وضع مالیات بر ثروتمندان یا خانههای خالی، دستاورد قبلی یعنی حق مالکیت را به خطر میاندازد.
- شفافیت در عملکردهای اقتصادی، دستاورد قبلی یعنی حفظ حریم خصوصی را نابود میکند.
- با جراحیهای بزرگ سیاسی و اقتصادی و بروز نارضایتیهای اولیه، دستاورد قبلی یعنی ثبات و امنیت از کف میرود.
این در شرایطی است که دست بر قضا اقدام اصلاحی ب میتواند مکمل اقدام اصلاحی الف باشد، آن را تقویت کند. این دو آشتیپذیرند.
گفتار سوم
مشهور است که مائو تسه تونگ معتقد بود: «زیر آسمان یک بینظمی بزرگ میبینیم؛ پس وضعیت عالی است!» کنایه از اینکه از درون همین آشفتگی و بیقراری میشود یک نظم جدید ساخت. ژیژک این جمله را اینگونه توضیح میدهد که یک انقلابی حقیقی وقتی همه چیز از کار افتاده است خودش را نشان میدهد، وقتی به نظر میرسد هیچ راهی وجود ندارد.
هر سه سلاح ضدترقی یعنی انحراف، بیهودگی و مخاطره اغواگرند و در یک نقطه به هم میرسند: «اقدام به تحول سیاسی و اقتصادی محتوم به شکست است». با این حربه، تله تحولخواهی ساخته میشود و کاراکتر سیاستمداران دست بهعصا تکثیر میگردد. این تله ایدهها را زمینگیر میکند، بحران دستاورد میسازد و نهایتاً قربانی میگیرد.
همه باید بپذیریم مصالح نهادی (که بلندمدت است) با مصالح افرادی که در آن نهادها کار میکنند (و کوتاه مدت است) تفاوت دارد. تصمیمات بزرگ است که میراث ماندگار سیاستمداران و دولتهاست. سیستم کارآمد درجا نمیزند و جریان تحولخواهی در آن غائب نیست. این برای نظام ما در چله دومش، نه یک انتخاب بلکه یک ضرورت است.
پینوشت
ایده این یادداشت برگرفته از کتاب «خطابه ارتجاع» اثر آلبرت هیرشمن و «یادداشتهای یک مبلغ» اثر ولادیمیر لنین است.