موازنه درد و سنجش حساسیت های اراده راهبردی رقیب؛ جستاری پیرامون سخت افزارگرایی محدود
مهمترین هدف از برخوردهای نظامی با رقبای راهبردی شکست و تغییر در محاسبات راهبردی آتی آنها است. در عصر کنونی حذف ملتها و تغییر در نقشههای جغرافیایی امری است به ظاهر ناممکن و کمتر دولتی بر روی این هدف سرمایه گذاری میکند. دانشمندان روابط بین الملل شکل گیری درگیری نظامی و جنگهای مستقیم نظامی بین قدرتهای هستهای را به دلیل هزینههای تخریب گسترده متقابل آن نامحتمل میدانند. به نظر میرسد تنها مولفه راهبردی انصراف قدرتهای بزرگ از ورود به درگیریهای مستقیم نظامی، وجود سلاح هستهای در دست سایر رقبا نباشد، بلکه متغیرهای دیگری نیز در کفه ترازوی هزینه- فایده جهت ورود به جنگهای گسترده موثر باشد. جنگهای منطقهای آمریکا در دوره جنگ سرد و ابتدای قرن بیست و یکم نشان داد حتی نبردهایی که به ظاهر نتایج از پیش معلوم داشته اند به صورت فرسایشی از هزینههای بالایی برای قدرت متجاوز برخوردار بوده اند.
تحقق منافع قدرتهای بزرگ مداخله گر در نظمهای منطقهای در طیف گستردهای از ابزارهای متنوع که در جعبه ابزار سیاست خارجی آنها وجود دارد، دنبال میشود. آمریکا در نظم امنیتی منطقه غرب آسیا به دنبال مقابله با محور مقاومت و انقلاب اسلامی ایران بوده است. نظم امنیتی منطقهای مطلوب آمریکا، یکدست سازی منطقه جهت بهره برداری سیاسی و امنیتی برای تامین منافع خود و رژیم صهیونیستی است. در نقطه مقابل آمریکا و متحدین منطقهای آن، جمهوری اسلامی و بازیگران محور مقاومت به دنبال به چالش کشیدن نظام سلطه و خروج آمریکا از منطقه هستند. تقابل مذکور حدود چهل و پنج سال است که ادامه داشته و در سطوح مختلف دنبال شده است.
کنترل و مهار انقلاب اسلامی ایران مهمترین راهبرد منطقهای آمریکا در منطقه غرب آسیا است که تنظیم کننده سایر صورت بندیها و راهبردهای این کشور است. تحریمهای چند دههای بر علیه جمهوری اسلامی ایران بخشی از سیستم کنترل آمریکا بوده است که بر اساس جلوگیری از دسترسی به منابع مالی و محروم سازیهای ژئواکونومیکی طراحی و تنظیم شده است. در سیستم کنترل جدید آمریکا که پس از تجربههای شکست خورده گذشته بازطراحی شده است دو اصل "شبکهای شدن" و "ادراک پایه شدن" به عنوان اصول اساسی سازنده سازه کنترل جدید به عنوان مبانی طراحی استفاده شده اند. سوال نوشتار حاضر این است که حملات محدود نظامی آمریکا بر علیه برخی اهداف نظامی محور مقاومت در منطقه غرب آسیا در قالب سیستم جدید مهار و کنترل چگونه تبیین و معنا میشوند؟
همانگونه که عنوان شد یکی از دلایل استفاده آمریکا از سیستم جدید کنترل و مهار، وجود هزینههای سنگین راه اندازی جنگهای کلاسیک بر علیه رقبای راهبردی و افزایش سطح پیچیدگیهای معادلات منطقهای است. از این رو برخورد و کنترل شبکهای جهت تضعیف گرههای ارتباطی و پیوندهای ژئوپلتیکی در دستورکار مقامات واشنگتن قرار گرفته است. به دلیل توانمندی بازدارنده نظامی جمهوری اسلامی ایران و مشروعیت و مقبولیت گسترده مردمی نظام اسلامی، حمله نظامی مستقیم هزینه سنگینی برای آمریکا و متحدین آن دربرخواهد داشت. از این رو آسیب رسانی به پیوندهای نظامی و امنیتی محور مقاومت در عراق و سوریه جهت خروج توانمندیهای نظامی و اطلاعاتی آن از این منطقه در مرحله اول و جایگزینی آن با عناصر وابسته در قالب جنگ محدود نظامی در دستورکار قرار گرفته است.
سوال دیگری که در ادامه نوشتار حاضر مطرح میشود این است که وجه ادراک پایه سیستم کنترل جدید که با ابزار جنگ محدود پیش برده میشود چگونه معنا مییابد؟ در کنار آسیب زدن به پیوندهای ژئوپلتیکی جهت عقب نشینی نیروهای مقاومت از خوشه شامات، برخورد نظامی محدود و کنترل شده با تجهیزات و پایگاههای نظامی به آوردگاهی جهت آزمون اراده راهبردی طرف مقابل در مقابله جویی بر سر مناطق راهبردی تحت چالش و حمایت از متحدین منطقهای تبدیل شده است. انتقال درد به رقیب راهبردی امری است که در سیستم کنترل جدید تلاش شده است تا با کمترین هزینه ممکن صورت گیرد تا ضمن آزمون اراده راهبردی به دستکاری در ادراک راهبردی و محاسبات امنیتی منتهی شود. در رقابتهای راهبردی فشرده و شبکهای شده واحدی که بتواند "موازنه درد" را به سود خود تغییر دهد میتواند ضمن به چالش کشیدن اعتبار منطقهای طرف مقابل به تقویت اعتبار تلافی مستقیم خود مبادرت نماید.
منافع امنیتی آمریکا در منطقه غرب آسیا را میتوان در پدید آوردن بحرانهای کنترل شده جهت فرسایش مزمن منابع و سرمایههای جبهه مقاومت خلاصه کرد. "بحران زی" بودن سیاستهای منطقهای آمریکا سبب شده است تا متحدین منطقهای آن همواره خود را وابسته به حمایتهای این کشور بدانند؛ در حالی که اقدامات و طراحیهای تهاجمی واشنگتن همواره بخشی از عوامل سبب ساز پدید آمدن بحرانها بوده است. حمایتهای یکجانبه از خشوت طلبی رژیم صهیونیستی و صادرات لگام گسیخته اسلحه به منطقه سبب شده است تا گسلهای امنیتی منطقه غرب آسیا همواره فعال باقی بماند. به دلیل تجربیات شکست خورده آمریکا در عراق و افغانستان، این کشور در راهبرد کنونی خود به دنبال مهار شبکهای شده و حفظ توازن تهدید و درد به نفع خود به هزینه متحدین منطقهای بوده است.
به نظر میرسد رشته حملات آمریکا به جبهه مقاومت به دلیل بازدارندگی سرزمینی جمهوری اسلامی ایران به صورت رشتهای از عملیات نظامی محدود و کنترل شده به منظور قرار دادن جبهه مقاومت در مارپیچ بحران ادامه یابد. برخورداری آمریکا و رژیم صهیونیستی از برخی تسلیحات هوایی و فناوریهای اطلاعاتی سبب شده است تا مقابله با جبهه مقاومت به صورت حملات نقطه زن با درجه تخریب محدود و هزینه انسانی بالا پیگیری شود. در نقطه مقابل، جمهوری اسلامی ایران با داشتن توانمندیهای موشکی نقطه زن و اشراف اطلاعاتی در سطح منطقهای همواره در "معادله درد در برابر درد" دست بالا را داشته و عملیات مرزی انجام شده نشان داده است که از اعتماد به نفس و اراده راهبردی لازم جهت برقراری موازنه تهدید برخوردار است. به نظر میرسد تاکتیک "تلافی هم وزن" که در دستورکار راهبرد امنیتی منطقهای جمهوری اسلامی ایران قرار گرفته است بهترین گزینه در دسترس موجود در جعبه ابزار سیاست منطقهای باشد.