آسیب شناسی فرهنگی دانشگاهها
چنانچه از منظر رویکرد کارکردگرایی و ساختاری به جامعه نظر کنیم و آن را به مثابه سیستمی در نظر بگیریم که نهادهای گوناگون از جمله نهاد دین، نهاد اقتصاد، نهاد آموزش، نهاد خانواده و نهاد سیاستاجزاء آن را تشکیل میدهند، نهاد آموزش به همراه نهاد دین و خانواده نقش کلیدی در تولید و بازتولید فرهنگی دارند. به ویژه، مراکز آموزش عالی بعنوان مهمترین بخش نهاد آموزش در هرکشوری باید بتواند به خوبی از عهده انجام این کارکرد برآید. اگر فرهنگ را به منزله «مجموعهای از هنجارها و ارزشهای عینی (مادی و ساختاری) و ذهنیِ (غیرمادی) قابل اکتساب و قابل انتقال» در نظر بگیریم، «بازتولید فرهنگی» عبارت خواهد بود از استمرار و تداوم میراث فرهنگی به نسلهای جدیدی که از پی هم میآیند و «تولید فرهنگی» عبارت است از: تولید و پردازش مفاهیم، آرمانها و ایدههایی که افکار عمومی جوامع را سر و سامان داده و زمینههای نظم اجتماعی را فراهم میکنند. از این منظر، دو امر تولید و بازتولید فرهنگی مکمل هم محسوب میشوند که بدون یکی دیگری ناقص و بی اثر خواهد بود. بدون توجه کافی به میراث فرهنگی گذشته و آنچه از تجربیات گذشتگان به نسلهای جدید به ارث رسیده، هرگونه تحول و نواوری فرهنگی ابتر و ناکارامد خواهد بود و هرگونه بازگشت به گذشته و بهرهگیری از میراث گذشتگان بدون بررسی و تفسیر منتقدانه و گزینشگر آنها به جمود و عدم تحرک فرهنگی خواهد انجامید. تنها از طریق ترکیب افقهای فکری گذشتگان، معاصرین و آیندگان است که میتوان به داشتن فرهنگی پویا و توانمند امید داشت.
اما دانشگاه از چه مجرایی میتواند این رسالت خود را انجام دهد؟ به نظر میرسد این مجرا چیزی نیست جز خروجیهای دانشگاه که همانا دانشجویان هستند. به بیان دیگر، این دانشجویان و دانش آموختگان دانشگاهی هستند که بعد از فراغت از تحصیل باید بتوانند بسیاری از رسالتهایی که در بالا برای دانشگاه بر شمرده شد را بر دوش بکشند و در جهت هویت بخشی به جامعه و نوآوری در آن بکوشند. در واقع، دانشگاه باید بتواند ارزشها، نگرشها، و هنجارهای مورد نیاز جامعه و نسلهای بعدی را در دانشجویان درونی کند و آنها را افرادی خلاق، نوآور، آینده نگر و با دیدی گسترده و در عین حال پایبند و دغدغهمند نسبت به میراث فرهنگی و دینی کشور خود تربیت کند و مهارتهای لازم را در آنها به وجود آورد. در واقع، در صورتی میتوان دانشگاه را موفق ارزیابی کرد که ارزشها، نگرشها، دانشها و مهارتهای لازم را برای به دوش کشیدن این رسالتها به دانشجویان منتقل کند وآنها را برای پذیرفتن مسئولیتها در جامعه آماده کند.
اما آیا دانشگاههای ما تا کنون توانستهاند این نقش خود را به خوبی ایفا کنند؟ آیا دانشآموختگان دانشگاهها به اندازه کافی به جامعه و ارزشهای آن تعلق خاطر دارند و در جهت باروری و پویایی آن میکوشند؟ آیا در دانشجویان ما نگاهی ترکیبگر و هویت بخش دیده میشود؟ آیا آنها به اندازه کافی نسبت به توانمندیها و ضعفهای فرهنگ کشور خویش آگاهی دارند و نسبت به بهبود و ارتقاء آن احساس تعهد و مسئولیت میکنند؟ آیا اساساً دانشجویان ما نسبت به آینده چه نگاهی دارند و آیا امیدی به نقشآفرینی در آینده کشور خود دارند؟