

مقدمه
هرچند که طول خط مرزی چین با افغانستان از ۷۶ کیلومتر فراتر نمیرود، اما با این حال، افغانستان همچنان یکی از مهمترین و پیچیدهترین موضوعات برای نخبگان سیاست خارجی پکن از پس از پایان جنگ سرد تا کنون به شمار آمده است. حضور بازیگران ذینفع منطقهای و فرامنطقهای گوناگون در کنار نقشآفرینی گروههای تروریستی-و شبهتروریستی- ذینفوذ، هم عرصه میدانی و هم سپهر سیاسی افغانستان را با پیچیدگیهای فراوانی درآمیخته است. از طرف دیگر، آغاز رایزنیهای جدی ایالاتمتحده با طالبان در دوران ریاست جمهوری دونالد ترامپ و نهایتاً اعلام آمادگی دولت بایدن برای خروج تمامی نیروهای آمریکایی از خاک افغانستان تا بیستمین سالگرد حملات یازده سپتامبر، به میزان پیچیدگیهای فعلی در آن کشور میافزایند. یادداشت حاضر بر آن است تا ضمن تشریح موضع جمهوری خلق چین نسبت به تصمیم آمریکا مبنی بر خروج از افغانستان، اهداف و منافع پکن در آن کشور را نیز تبیین سازد.
از نکوهش مداخله نظامی تا تاکید بر خروج مسئولانه آمریکا از افغانستان
از بعد از حملات یازده سپتامبر ۲۰۰۱ و متعاقباً تصمیم آمریکا برای مداخله نظامی در افغانستان تحت عنوان «مبارزه با تروریسم»، حضور نیروهای آمریکایی در افغانستان همواره یک معمای بیجواب برای چین به شمار میآمد. پکن، حضور پررنگ نیروهای آمریکایی در همسایگی خود را یک تهدید راهبردی برای امنیت ملی چین قلمداد میکرد، اما در عین حال بر این باور بوده که در تمامی این سالها، حضور نظامی آمریکا-و دیگر اعضای ناتو-در افغانستان، تدریجاً به عاملی کلیدی برای مهار رشد و گسترش گروههای تروریستی در آن کشور مبدل شده است.
از دیدگاه پکن، ناآرامی در افغانستان، میتواند شرایط را برای توسعه تمایلات افراطگرایانه و همچنین رشد تروریسم در آن کشور-و متعاقباً کشورهای همسایه-فراهم آورد. در عین حال، تروریسم در آن کشور میتواند زمینهساز آغاز موج جدیدی از حملات گروههای افراطی و تقویت موضع نیروهای جداییطلب فعال در استان سینکیانگ چین نیز باشد.
از سوی دیگر، از دیدگاه چین، حضور نظامی آمریکا در منطقه-علیالخصوص افغانستان- عملاً هیچکدام از انتظارات اولیهی دولت آمریکا را برآورده نکرد. طالبان با کنترل عملی نزدیک به ۵۲ درصد از خاک افغانستان، همچنان یکی از دو بازیگر بومی کلیدی در آن کشور به شمار میآید. این در حالی است که بیش از ۲۳۰۰ نفر از پرسنل نظامی آمریکا، از سال ۲۰۰۱ تا کنون در افغانستان کشته شدهاند و بنابر آمار رسمی وزارت دفاع آمریکا، جمع کل هزینههای نظامی ایالات متحده در افغانستان از اکتبر ۲۰۰۱ تا سپتامبر ۲۰۱۹، از ۷۷۸ میلیارد دلار نیز فراتر رفته است.
این حجم عظیم از سرمایه مالی و انسانی از سوی آمریکا در حالی پرداخته شد، که چین در تمام دو دهه اخیر، بدون پرداخت بهایی قابلتوجه و در سایه نظمآفرینی آمریکا در منطقه، به رشد اقتصادی و تثبیت جایگاه خود به عنوان یک قدرت نوظهور جهانی ادامه داده است.
در نتیجه، میتوان گفت که شاید چین در ابتدا، حضور نظامی آمریکا در افغانستان را یک تهدید راهبردی برای خود در نظر میگرفت، اما در عین حال، با گذشت زمان، پکن از این حضور نظامی نیز منتفع شده است. بعلاوه، تاریخ ثابت کرده است که افغانستان، باتلاق ابرقدرتهاست. بریتانیا و اتحاد جماهیر شوروی نیز پیش از آمریکا درگیر حضور نظامی پرهزینه و بینتیجهی خود در افغانستان بودهاند؛ حضوری که به نحوی مقدمات افول امپراطوری بریتانیا و فروپاشی سیاسی شوروی را نیز فراهم کرد. آمریکا نیز با گیر افتادنِ غیرضروری در این باتلاق، در تخصیص منابع مالی و نظامی کافی برای مقابله با چین به عنوان راهبردیترین رقیب خود ناکام بوده است.
برآورد همهی گزارههای مذکور، نهایتاً چین را وادار میسازد تا به جای استقبال از تصمیم دولت بایدن برای خروج نیروهای نظامی آمریکا از افغانستان تا یازده سپتامبر ۲۰۲۱، از واشنگتن، «خروجی مسئولانه» از افغانستان را خوستار شود. در این راستا، وانگ یی، وزیر خارجه جمهوری خلق چین، در حاشیه نشست C+C۵ با حضور وزرای خارجه ازبکستان، قزاقزستان، قرقیزستان، ترکمنستان و تاجیکستان-به تشریح مواضع رسمی کشور متبوع خود پرداخت. بر این اساس، وانگ یی، در راستای پیشگیری از هرگونه عواقب منفی بر روند صلح افغانستان، خواستار خروج نظاممند و مسئولانه نیروهای خارجی از افغانستان شد. او در ادامه از پیشنهاد سهمادهای چین برای پیشبرد صلح در افغانستان رونمایی کرد. بر اساس این طرح؛
- روند صلح و آشتی ملی، بیش از هر چیز باید تحت نظارت و هدایت افغانستان باشد. این اصل، هم در راستای تحقق الزامات قطعنامههای شورای امنیت سازمان ملل متحد است و هم پیشنیاز سیاسی صلح در افغانستان.
- برای تضمین حقوق سیاسی و فرصت مشارکت تمامی احزاب و گروههای قومی در سپهر سیاسی آینده کشور، افغانستان باید به شکلدهی به ترتیبات سیاسی فراگیر مبادرت ورزد.
- در راستای پرهیز و خنثیسازی هرگونه بیثباتی، نابرابری و ناکارآمدی، ساختار حکمرانی ملی افغانستان در آینده باید به نحوی واقعگرایانه با شرایط ملی و احتیاجات توسعهای منحصر به فرد آن کشور همخوانی داشته باشد و نباید با الگوبرداری صرف و تقلیلگرایانه از مدلهای خارجی شکل گیرد.
وانگ یی همچنین اظهار داشت که امیدوار است دولت آینده افغانستان، از پیشبرد گرایشهای افراطی اجتناب ورزد، با تروریسم مقابله کند و مجالی برای خیزش دوباره به نیروهای تروریستی ندهد.
افغانستانِ بدون نیروهای آمریکایی؛ فرصتها و تهدیدها.
اما بیش از هر چیز، چین نگران آن است که خروج شتابزدهی نیروهای ائتلاف بینالمللی، بتواند با تحریک طالبان برای سهمخواهی بیشتر در روند گفتگو با دولت مرکزی، روند مذاکرات را مختل سازد. چنان که در طول هفتههای اخیر، اختلافات بین دولت مرکزی و طالبان بر سر آزادسازی زندانیان وابسته به آن گروه، سبب شد تا افغانستان، باری دیگر موج جدیدی از منازعات مسلحانه را متحمل شود.
از طرف دیگر، دولت مرکزی خود در سالهای اخیر بیثباتیهای غیرقابلانکاری را تجربه کرده است. حدود سه هفته پس از اعلام نتیجه نهایی انتخابات جنجالی ریاستجمهوری افغانستان در سال ۱۳۹۸، محمد اشرف غنی رسماً به عنوان رئیسجمهور در کاخ «ارگ» سوگند یاد کرد. در عین حال عبدالله عبدالله، رئیس اجرایی پیشین که از طرفی خود را پیروز انتخابات میدانست نیز به طور جداگانه در کاخ سپیدار مراسم تحلیف برگزار کرد. هرچند که پس از این انتخابات، چین، اشرف غنی را به عنوان رئیسجمهور رسمی افغانستان به رسمیت شناخت، اما این نگرانی بین نخبگان چینی وجود دارد که بیثباتی سیاسی و نفوذ عبدالله عبدالله میتواند روند گفتگوهای بینالافغانی را مختل سازد. موضوعی که با خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان، میتواند تهدیدی جدی برای آینده آن کشور به شمار آید.
نگرش چین به طالبان نیز در سالهای اخیر تغییرات قابلتوجهی به خود دیده است. هرچند که در ابتدای کارزار جهانی مبارزه با تروریسم، پس از یازده سپتامبر، چین از مقابله اتحاد شمال علیه طالبان حمایت کرد، اما تحولات منطقهای و بینالمللی به تدریج، سیاست پیشین چین در قبال طالبان را تعدیل نمود. در این راستا، خیزش داعش به عنوان یک گروه تروریستی معتقد به «خلافت» و افزایش گمانهزنیها مبنی بر تمایل این گروه برای نقشآفرینی پررنگتر در افغانستان پس از شکست در سوریه و عراق، سبب شد تا چین، طالبانِ معتقد به «امارت» را به عنوان یک نیروی موازنهگر علیه گروههایی همچون داعش تلقی کند. ذکر این نکته حائز اهمیت است که در طول اشغال سوریه و عراق از سوی داعش، این گروه سابقه عضوگیری از اویغورهای ساکن سینکیانگ را نیز داشته است. در چنین شرایطی، تعامل با طالبان-به عنوان یک واقعیت انکارنشدنی در سپهر سیاسی افغانستان-به یک بایستهی عملگرایانه برای چین تبدیل شد. بر این اساس، تاکید چین از «فراگیر بودن» ساختار سیاسی آینده افغانستان برای جذب همه گروهها و سلیقههای سیاسی را میتوان گامی محافظه کارانه در حمایت از طالبان نامید. تردیدی نیست که مهمترین خواستهی چین از طالبان در قبال چنین گامهایی، عدم حمایت نظامی یا لجستیکی و پرهیز از پناه دادن به آن دسته از مبارزین اویغوری است که چین «نیروهای جداییطلب» میخواند.
اما نهایتاً باید خاطر نشان کرد، افغانستان، صحنهی رقابت راهبردی دو قدرت منطقهای دیگر نیز به شمار میآید. هند و پاکستان، هر دو با توجه به منافع، توانمندیها و ظرفیتهای خود در تلاش هستند تا به نحوی در آینده سیاسی افغانستان اثرگذار باشند. از یک سو، هند، طالبان را یک نیروی نیابتی نزدیک به پاکستان میخواند که در گذشته نیز امنیت اماکن دیپلماتیک هند در منطقه را تهدید کرده است. بعلاوه، هند افغانستان را اهرمی برای دور زدن پاکستان و پلی ارتباطی برای دسترسی به بازار آسیای مرکزی میداند و تا کنون نیز منابع مالی چشمگیری به حفظ این پل ارتباطی اختصاص داده است. سرمایهگذاری برای توسعه بندر چابهار در ایران، یکی از نمودهای این طرح راهبردی برای ایجاد دسترسی هند به آسیای مرکزی از طریق ایران و افغانستان است و گسترش نفوذ پاکستان در افغانستان پس از خروج نیروهای آمریکایی میتواند این پل ارتباطی را به نحوی جدی به خطر اندازد. از سوی دیگر، اسلامآباد نیز، گسترش تعاملات اقتصادی هند و افغانستان را زمینهساز تسری احتمالی این تعاملات در حوزههای نظامی و امنیتی و محاصره پاکستان از شمال و جنوب میخواند.
در چنین شرایطی، با توجه به بالا گرفتن رقابت راهبردی بین چین و هند در سالهای گذشته و عمق تعاملات راهبردی جمهوری خلق با پاکستان، چین از افزایش نفوذ اسلامآباد در افغانستان، پس از خروج نیروهای آمریکایی استقبال خواهد کرد.
نتیجهگیری
تردیدی نیست که خروج نیروهای نظامی آمریکا از افغانستان و متعاقباً ایجاد یک خلا قدرت حائز اهمیت در آن کشور، این ظرفیت را دارد تا موازنه قدرت را در دو سطح ملی و منطقهای متحول سازد. در چنین شرایطی-با توجه به تجربهی زیانبار دیگر قدرتها در طول تاریخ-نمیتوان انتظار داشت که چین، برای پر کردن این خلا، اشتباه گذشتگان را تکرار کند و به دخالت نظامی یکجانبه در افغانستان مبادرت ورزد. در عین حال، میتوان گفت ظرفیتسازی سیاسی، یکی از مهمترین اهداف چین در افغانستان خواهد بود. با توجه به این موضوع که چین به عنوان یک قدرت نوظهور، هیچگاه همچون دیگر بازیگران قدرتمند جهانی، سابقه مداخله نظامی به افغانستان را نداشته است و با توجه به اثرگذاری مستقیم معادلات سیاسی و امنیتی افغانستان بر امنیت ملی چین، پکن میتواند-با توجه به ظرفیتها و توانمندیهای خود-به نحوی کارآمد و در قامت یک قدرت میانجی، روند صلح در افغانستان را مدیریت کند.